به آفتابی صحیفه برگردیم
بسم الله الرحمن الرحیم
اولین گردهمایی عمومیجنبش دانشجویان جهان اسلام» با حضور تعدادی از برادران طلبه و دانشـجوی عضو جنـبش از ۲۹ اردیبهشت تا ۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۴ بـرگزار شـد. دکتر محمدصادق کـوشکی ـ مسئول پیشین دفتر ادب پایداری مرکز اسناد انقلاب اسلامی و استاد دانشگاه – به عنوان یکی از میهمانان گردهمایی، با حضور در میان دانشجویان، به آسیبشناسی وضعیت موجود پرداختند. عنوان این سخنرانی، چه باید کرد؟ بود. متنی که میخوانید، مشروح آن جلسه است که پس از ویرایش به حضور شما ارائه میشود. یادآوری این نکته ضروری به نظر میرسد که چند روز پیش از این جلسه، تعدادی دانشجوی افغانی در راهپیمایی اعتراض به توهین به قرآن کریم در گوانتانامو به شهادت رسیده بودند.
از پا حسیـن افتاد و ما بر پـای بـودیم
زینب اسیری رفت و ما برجای بودیم
از دست ما بر ریگ صحرا نطع کردند
دسـت علـمدار خـدا را قـطع کردند
مسئولیت این حرفها با من نیست
گاهی وقتها شاید لازم باشد تکانی به ما بدهند و چرتهای ما را پاره کنند! اگرچه من اصلاً این قدرت را در خودم نمیبینم که چرت کسی را پاره کنم؛ اما میخواهم چیزهایی را برای شما بگویم که حداقل برای من، کمی خوابیدن را مشکل کرده است. البته اینها ـ یعنی این حرفهایی که خواب بنده را مشکل کرده ـ حرفهای من نیست. مسئولیتش هم به عهده من نیست.
نه دنیا داریم، نه آخرت
نمیدانم دلمان خوش است که کبوتر حرمیم؟! دلمان خوش است که حزباللهی هستیم و پیرو ولایت فقیهایم و در عین حال به شدت سرمان در لاک خودمان است؟! و تازه سیاستمان هم عین دیانتمان است و البته دیانتمان هم اینقدر عین سیاستمان، که احتمالاً با این وضعیت نه دنیا داریم و نه آخرت! یعنی داریم، ولی خوبش را نداریم.
وجدان همه راحت شد
کارمان به جایی رسیده و آنقدر در بعضی از چیزها پیشرفت کردهایم که بعد از کشته شدن بیست و هفت نفر دانشجوی افغانی، آن هم بعد از دو هفته، تازه سازمان تبلیغات ما از خواب برمیخیزد و میگوید توهین به قرآن کریم محکوم است! بعد از آن هم، ما محکوم میکنیم و راهپیمایی خودجوش به راه میاندازیم، تا وجدانمان بیشتر از این درد نگیرد! خیلی پیشرفت کردهایم و شاید به تدریج این انقلاب را آنقدر صادر کنیم که دیگر هیچ چیز آن برایمان باقی نماند. البته منظور بنده عموم کشور است و نه استثناهای آن و شما هم استثناهای آن را کنار بگذارید. در حالیکه آن خبر نیوزویک را همه جای عالم شنیدند و شما هم شنیدید. اصلاً متعلق به الان هم نیست. در این دو سال گذشته، انداختن قرآن در آنجور جاها و آنجور توهینها عادی بوده و این یک گوشهاش بوده است. حالا اگر این بیست و هفت نفر افغانی هم کشته نمیشدند و به جای آن شصت یا هفتاد نفر افغانی مجروح میشدند، احتمالاً کک ما هم نمیگزید.
امروز هم مردم رفتند شعار دادند که قرآن کتاب خوبی است و کتاب هدایت است و آمریکا را محکوم میکنیم. با اینحساب وجدان همه راحت شد و وجدان مسئولین ما هم راحتتر! هم مسئولین سازمان تبلیغات راحت شدند، هم بقیه که در این دو روز با تمام غیرت بیانیه داده بودند!
ما هم که اینجا انجام وظیفه میکردیم و طبیعتاً نتوانستیم در این تظاهرات شرکت کنیم. خدا بخواهد در توهین بعدی جبران میکنیم. با این وضعیت نمیدانم خودمان را گرفتهایم یا عنوان حزبالله را؟!
آنها چهارصد نفر بودند
نمیدانم چقدر جدی هستیم، جدی در این حرفها و ادعاهایمان؟ خودمان که میدانیم جدی نیستیم. دیگر داریم سر چه کسی را شیره میمالیم؟ چه کسی را بازی میدهیم؟ خوش به حال کسی که نمیداند و نادانسته این کارها را میکند.
یک موقعهایی بود که ضریب غیرت و حساسیت ما خیلی بالا بود. آنقدر بالا بود که در دنیا هر اتفاقی میافتاد، اولین کسی که حساسیت نشان میداد ما بودیم. هنوز خیلی از این اتفاقها به وقوع نپیوسته بود که ما آنها را ایجاد میکردیم؛ میگفتیم دنیا! بنشین و به عکسالعمل لازم فکر کن!
ما میرویم لانهی جاسوسی را میگیریم. قبل از اینکه اتفاقی بیفتد، ما کار خودمان را میکردیم. یعنی اینکه منتظر کنشی نبودیم تا بعد از مشاهدهی آن به دنبال واکنش لازم مثل بیانیه و راهپیمایی و یا حمله به سفارت باشیم. آن بچههایی که برای دنیا مساله طرح کردند و ـ امام گفت که کار شما انقلاب دوم است ـ چهارصد نفر دانشجوی ترم اول و دوم یا در این حد و حدود بودند. آنها آمدند برای دنیا مساله طرح کردند و گفتند حالا بنشینید سر فرصت مساله را حل کنید! ما هم داریم تماشایتان میکنیم!
اما ما چه؟! مساله طرح کردن برای دنیا پیشکش! اینکه مسائلی هم که دنیا برای ما طرح میکند را به آن فکر کنیم، پیشکش! حتی اینکه کار عملی هم بکنیم، پیشکش! در مورد صدور اعلامه و بیانیه هم فکر میکنم آخر صف بودیم! حتی سعودیها هم زودتر از ما واکنش نشان دادند.
زحمت ما میداری
خوب، اگر اینجوری است، بهتر است بساط خود را جمع کنیم و ادعایی هم نداشته باشیم. شما را به خیر و ما را به سلامت! خدا هم تکلیفش را بداند. ملائکه هم تکلیفشان را بدانند. فلسطین هم تکلیفش را بداند. مستضعفان جهان هم ـ اگر احتمالاً دلشان را خوش کرده بودند ـ تکلیفشان را بدانند. و ما هم دنبال زندگی خود برویم. مناظر خوب زیادی هست که میشود در آنها عکس گرفت! ماه محرم و صفر هم روضههایمان را میخوانیم! میتوانیم یکی دو ساعت، ذکر حوسین بگوییم؛ بعد از آن هم، مفصلاً قیمهی امام حسین علیهالسلام بخوریم که انصافاً هم بدجوری میچسبد!
خوب، این هم که سیاستمان است و آن هم دینداریمان! با این حساب بهتر است دیگر عِرض کسی را نبریم و مزاحم کسی هم نشویم. آن بیت خیلی مشهور را در وصف روزگار ما گفتهاند
ای مگس عرصهی سیمرغ نه جولانگه توست عِرض خود میبری و زحمت ما میداری
نه عِرض خود را ببریم و نه زحمت کسی را!
نویسندهاش امام است
وقتی آدم جلد بیست و یکم صحیفهی نور را نگاه میکند، پیش خود میگوید پس ما چه هستیم؟! اگر ما درست میگوییم پس او چه گفته؟ ما با هم چه نسبتی داریم؟! این جمله را شنیدهاید:
باید بسیجیان جهان اسلام به فکر تشکیل حکومت بزرگ اسلامی باشند و این شدنی است.
این حرف امام را هرجای مملکت بخواهم بگویم، میگویند فلانی دیوانه شده است! ببریدش آسایشگاه. یا اینکه میگویند دارد شعر میخواند. یک وقتی، یک بنده خدایی این مطلب را در دانشگاه تهران گفته بود. گفتند این حرفهای ضدامنیت ملی چیست که میزنی؟! آن بدبخت صحیفهی نور را از داخل کیفش درآورد و گفت این حرف در این جلد صحیفهی نور موجود است. آنها گفتند صحیفهی نور یعنی چه؟! جواب داده بود که نویسندهاش امام خمینی رحمهاللهعلیه است! اگر آن فرد صحیفهی نور را با خودش نمیبرد که دندانهایش را مسواک میزدند! هر چند که وقتی کتاب را هم به آنها نشان داده بودند, گفتند حالا امام یک چیزی گفته. دیگر زمان اینجور حرفها تمام شده است.
ما توسعهیافتهایم
به نامزدهای ریاستجمهوری که نگاه میکنی و حرفهایشان را میشنوی، میبینی شعارهایشان از حرفهای هر دولت سکولاری سکولارتر است! به طرفدارانشان هم که نگاه میکنی، میبینی از خود نامزدها بدترند و صحبتهایشان از آنها بدتر. اصلاً انگار نه انگار که در این کشور نظام جمهوری اسلامی مستقر است! انگار نه انگار که این کشور قرار بوده رهبری مبارزه فقر و غنا تا ظهور امام زمان را بر عهده داشته باشد. گویی نه خانی آمده، نه خانی رفته! انگار هیچ اتفاقی نیافتاده و اگر هم افتاده، تمام شده و رفته است پی کارش! آش سرد شد و سار از درخت پرید. ما فعلاً به دنبال توسعهایم. دنبال توسعهاش هم نیستیم! اگر از همین جادهی هراز به تهران بروید، میفهمید ما چقدر توسعهیافتهایم! حتی آن دسته از مسئولینی هم که هر هفته به شمال میروند و البته با بالگرد نمیروند و از این جاده میروند، به فکر تعریض جاده یا بهسازی آسفالتش نیستند. توسعهیافتگی ما همینقدر است! ای کاش که لااقل توسعه پیدا کرده بودیم! به هر حال باید تکلیفمان را با خودمان روشن کنیم که دیگر آن مقدار وجدان باقیماندهمان، خودمان را اذیت نکند! خوشبختانه، به تدریج دنیا نیز به این نتیجه رسیده است که به ما چشم امیدی نداشته باشد و خودش راساً مشکلش را حل کند.
میخواهیم زندگی کنیم
اما به هرحال روزی ادعاهایی داشتیم. ما تمام این آتشهایی را که دارد در دنیا میسوزد روشن کرده بودیم. البته ما که نه؛ آنهایی این آتشها را روشن کردند الان نیستند. تخت رفتهاند در بهشت زهرا خوابیدهاند و ما را تماشا میکنند. همینطوری هم چوبخطهای ما را پر میکنند. ولی به هر حال ثبت این حادثه به نام ما بوده و فعلاً وارثش هم ماییم. این خطی که به راه افتاده است و قرار است زمینهساز ظهور باشد، فعلاً به ما ارث رسیده و حالا نمیدانم چطور این میراث را نگهداریم یا به آتش بکشیم یا یک جوری آن را به باد فنا دهیم یا اینکه ضایعش کنیم. نمیدانم داریم چه میکنیم؟ حداقل اعلام کنیم که نمیخواهیم میراثدار باشیم. اصلاً پدرانمان و نسل قبل از ما یک کارهایی کردهاند که ما الان پشیمانیم. آنها هر کاری کردند به خودشان مربوط است. ما الان میخواهیم زندگیمان را بکنیم. اگر این تصمیم را بگیریم حداقل دیگر با خود درگیری نداریم. میرویم به راحتی زندگیمان را میکنیم. مثل خیلیها، از جمله بعضی از دوستانمان. کمکم برویم زندگیمان را بکنیم، آن هم با وجدان راحت!
نمیفهمیدیم مشکل از کجاست
اصلاً نمیخواهم تشبیه تاریخی بکنم؛ و تازه نمیشود این کار را هم کرد. ولی یک موقع ما فکر میکردیم که چطور میشود مثلاً شصت و سه سال بعد از پیامبر، و پنجاه سال بعد از فوتشان، آنقدر دین منحرف میشود که بعضی از مردم به خاطر خدا میآیند و دین مجسم را با آن وضعیت میکشند؟! یا اینکه مثلاً میگفتیم چه شده است که بعد از آنکه پیامبر ده سال در مدینه کار میکنند، بلافاصله بعد از فوتشان غیرانسانیترین رفتارها را با خانوادهشان میکنند؟! در زمان ما هم بعد از فوت امام، هنوز کفنشان خشک نشده بود که شروع کردند به دفن شعارها، ایدهها و آرمانها و اهداف امام، آن هم در جای نامعلومی. که کسی سراغش نرود! اگر دفن نشده بود که الان کار به اینجا نمیرسید.
خیلی خرج کردیم
باور کنید خیلی از قسمتهای صحیفهی نور را امروز هیچ روزنامهای جرات نمیکند منتشر کند. اگر باور ندارید، بیایید برخی جلدها مثل جلد بیستم یا بیست و یکم را ببینید. خواهید دید که در عرف امروز چقدر خطرناک است! ولی مردم با همان حرفها، با آن شعارها و با آن ایدهها انقلاب کردند. و به خاطر آنها آمدند جنگیدند. و به خاطر آنها آمدند این همه هزینه دادند. خانوادهها به خاطر همانها حاضر شدند که بچههایشان بروند و برنگردند. خیلیها بودند که به خاطر همان حرفها، آرزوی دیدن بچههایشان را که هنوز متولد نشده بودند به گور بردند؛ مثل بعضی از شاگردهایم در دانشگاه و هزاران هزار از این نمونههای عجیب و غریب. الان ما این چیزها را درک نمیکنیم. ولی وقتی در آن موقعیت قرار بگیریم میفهمیم یعنی چه. این همه خرجهای عجیب و غریب و بینظیر به خاطر آن حرفها بود، آن ایدهها و آن شعارها ـ نه از این بابت که امروزه میگویند شعار است و حرف مفت. شعار به معنای نماد و سمبل را میگویم. این همه خرج شده که بعد یکدفعه همه با هم دفن بشوند؟!
دموکراسی، مقدمهی دموکراسی
من نمیخواهم اینجا حرفهای تبلیغاتی انتخاباتی بزنم. آنقدر این بحثها مبتذل شده که هم ساحت شما را مبرا میدانم و هم این عصر جمعه را. ارزانی خودشان باشد. ولی این برایمان خیلی زشت و ننگین است که یک نامزد انتخاباتی بیاید و در بیانیهی انتخاباتیاش بگوید: «از آنجایی که دموکراسی اقتصادی و صنعتی و تکنولوژیک، مقدمهای است بر دموکراسی اجتماعی و سیاسی، و این امر مهم مغفول مانده است…» دموکراسی یعنی چه؟! کجا بود این حرفها؟! ما که اصلاً دموکراسی را قبول نداشتیم. اصلاً انقلاب ما آمد که بگوید دموکراسی حرف مفت است. دموکراسی کفر است. دموکراسی یعنی بندهی انسان بودن. بیایید بنده خدا باشید. حالا بعد از این همه سال، اینقدر پیشرفت کردیم که دوباره برگردیم ساز دههی پنجاه و شصت اروپاییها را بزنیم؟!
جرئت این کار را هم نداریم
نمیدانم داریم به کجا میرویم؟! چه کار میکنیم؟! اینجوری رفتار میکنیم و بعد ادعاهایمان را هم داریم! کاش میگفتیم آقا! ادعاهایمان را پس گرفتیم. آقا! ما غلط کردیم. هرچه بود، تمام شد و رفت. ما میخواهیم کشوری مثل ترکیه باشیم. ترکیه الگویمان باشد. مثل ترکیه وضعمان خوب شود. اتحادیهی اروپا هم با ما مشکلی نداشته باشد. رابطهی آمریکا هم با ما خوب باشد. سفارت اسرائیل هم بازِ باز باشد. برویم و بیاییم. دیگر دردسر نمیخواهیم. مرد نیستیم که حداقل این را هم بگوییم. این خیلی مردانگی میخواهد که بگوییم بسمه تعالی. من جمهوری اسلامی ایران بودم. میخواهم مثل پاکستان، جمهوری اسلامی باشم. سری که درد نکند دستمال نبندم. کلهام بوی قرمهسبزی ندهد. مثل آدم زندگیام را بکنم. کارخانهی مونتاژ خودروهای مختلف راه بیاندازم. شاخص رشد اقتصادیام هم از هشت درصد بشود شانزده درصد. شاخص رفاهم هم بشود فلانقدر. اما داریم با عطش وحشتناکی سراغ این اتفاقها میرویم. به قول حضرت امیر که فرموده بود حکومت مثل آب عطسهی بز است، ما داریم سطلسطل آن را سر میکشیم. تازه برای آن مسابقه هم گذاشتهایم، و حاضریم برای رسیدن به آن سطلهای متعفن هر غلطی بکنیم. بعد ادعایش را هم داریم که ما پرچمدار اسلام ناب در دنیاییم!
آبروی شیعه را نبر
بابا جمع کن این حرفها را! یا این را جمع کن و یا حداقل آن پرچمداریات را حذف کن. حداقل آبروی امام را بیشتر از این نبر. اصلاً بحث این نیست که یک کاغذی به اسم قرآن را در گوانتاناما در فلانجا پرت کردند. اصلاً این حرفها نیست. حرف این است که ما برای اینکه بخواهیم بگوییم مرگ بر آمریکا، باید از هزار تا هواشناسی اجازه بگیریم. حرف سر این است که یازدهم سپتامبر آن سال، دو هفته نماز جمعهی ما مرگ بر آمریکا را تعطیل میکند. باید اجازه بگیرند و ببینند آیا شرایط جوی مساعد است که ما مرگ بر آمریکا بگوییم یا نه. دو هفته در نماز جمعه، این شعارها تعطیل شده بود. این یعنی چه؟ بعد برای آنها پیام بفرستیم که ما مثلاً همدردیم که شما مُردید! مگر وقتی آنها هواپیمای ایرباس ما را زدند، برای ما پیام تسلیت فرستادند؟ مگر وقتی آنها صد و پنجاههزار نفر را در عراق سوزاندند، برای کسی پیام تسلیت فرستادند؟ امروز مجمع جهانی اهلبیت در نماز جمعه بیانیه داده که آقا! تروریسم را با تروریسم نمیشود پاسخ گفت. تروریسم را با عقلانیت پاسخ گویید؛ با تدبیر حل کنید. بدبخت! میدانی چه میگویی؟! تروریسم را همینها به وجود آوردند و پرورش دادند و میدهند. طرف احساس کرده اگر به تروریسم بد بگوید، پُزش خیلی خوب است. کلاسش هم خیلی بالاست. مجمع جهانی اهلبیت! خوب این اسم را پاک کن. اگر چهار نفر فلسطینی که دارند از غیرت اسلامی دفاع میکنند، این حرف را بشنوند که اینجوری از اهلبیت منزجر میشوند.
مجمع جهانی اهلبیت یا …
در این دنیا که هرکس و ناکسی به فکر خودش است، چند دختر فلسطینی، چند مادر فلسطینی، چند نفر اینجوری پیدا شدهاند که دارند با تکهپارهشدن خودشان یک جوری اسلام را زنده نگه میدارند. چهار تا جوان لبنانی دارند پرچم اسلام را زنده نگه دارند؛ و به اسراییل دهنکجی میکنند. به دنیا دهنکجی میکنند. بعد دنیا به آنها میگوید تروریست و برای مبارزه با تروریسم برنامهریزی میکند. بعد مجمع جهانی اهلبیت ما، در نماز جمعهی تهران، در بیانیهای که در اعتراض به هتک حرمت قرآن نوشته شده، میگوید که آمریکا باید بداند که تروریسم را نمیشود با تروریسم پاسخ گفت. این بیانیه که شبیه بیانیهی سازمان حقوق بشر بیمرز است. این که شبیه بیانیهی وزارت امور خارجهی سوئیس است. اگر عنوان اصلیاش را قیچی کنید، هیچ شباهتی به جمهوری اسلامی و شیعه و اهلبیت و امثال اینها ندارد.
اشتباه کردم
خوب، حالا ما ماندیم و تعداد زیادی ادعاهایی که خودمان هم آنها را قبول نداریم! البته این ادعاها همیشه بد نیست؛ گاهی اوقات از آن خرج میکنیم. دو روز پیش در یک دانشگاه جلسهی دفاعیه بود. بنده آنجا نشسته بودم تا اینکه مثلاً داوری بکنم. دانشجوی بدبخت که ظاهراً هنوز درحال و هوای سال شصت، در تونل زمان گیر کرده بود، موضوع پایاننامهاش این بود که نهضتهای آزادیبخش و امثال اینها، میتوانند امنیت ملی ما را حفظ کنند. خودش را کشته بود که بگوید اگر ما به لبنان و فلسطین کمک کنیم، در واقع از مرزهایمان پاسداری کردهایم. اساتید مختلفی این طرف و آن طرف نشسته بودند و کاری کردند که او وادار شد بگوید اشتباه کردم! نمرهام را بدهید دنبال کارم بروم.
وقتی مجمع جهانی اهلبیتش وجههی ضدتروریسم بگیرد، آن وقت معلوم است که اساتید دانشگاهیاش هم مینیشنند و میگویند آقا! این حرف شما ضد امنیت ملی است. بوی حمایت از تروریسم میدهد. اصلاً این حرفها یعنی چه؟ حرفهای شما علمی نیست.
اسلام ناب یعنی این!
نمیدانم اینجا آمدهایم که مثلاً یک ذره از این وجداندردمان کم کنیم؟ بعد دوباره به امتحاناتمان برسیم و بعد به سراغ تابستانمان برویم؟ خوبهایمان بروند مسجد و کار فرهنگی کنند، بدهایمان هم دنبال این بروند که تابستان خوش خواهد گذشت. بعد هم اینکه، نمازهایمان را هر پنج وعده بخوانیم. و کمکم، خیلی به اسلام ناب آمریکایی شباهت پیدا میکند. یک بار به شهر ریاض یا جده تشریف ببرید. آنقدر اسلامش ناب است که لذت میبری! پنج وعده نماز را مرتب میخوانند. در هوای گرم روزه هم میگیرند. توسعهیافته هم هستند. شاخصهای توسعهشان هم خیلی بالاست. همهشان یک ماشین آخرین سیستم هم دارند؛ و تازه، بعد از پنج سال ماشینها را از رده خارج میکنند. بزرگراهها هم خیلی عریض و پهن است. هم دنیا دارند و هم آخرت. نمیشود ما هم آنجوری بشویم؟ مثلاً یک ذره خدا لطف کند آنجوری بشویم. خیلی خوب میشود. تازه، برای فلسطین و روز قدس هم بیانیه میدهیم.
ما، زندگی میکنیم؟
اگر قرار این است که بفهمیم چه باید بکنیم، باید اینهایی را که توصیفش کردم و خیلی بدمزه هم هست را جلوی چشم خود داشته باشیم. البته اگر این اوضاع به مذاقمان خوش آمد، آن را ادامه میدهیم. ولی اگر کسانی هستند که از این وضعیت خوششان نمیآید و این توصیفی را که کردم، حالشان را میگیرد. اگر کسی با عقل و فکر و منطق احساس کرد که این وضع فعلی خیلی جذاب نیست یا خیلی مشکلزاست. و آنوقت به این فکر افتاد که حالا چه باید کرد؟ برای آن آدم میشود یک مسیری را طراحی کرد. البته طراحی مسیر که به عهدهی بنده نیست، این مسیر را دین طراحی کرده است. دین گفته است اگر از وضعیتت راضی نیستی، اگر از این زندگی حالت به هم میخورد، اگر احساس میکنی این شیوهی زندگی که مسئولین ما خیلیهایشان دارند ما را به آن سمت سوق میدهند، ـ یعنی اینکه مثل اسب افساربستهای بشویم و یک عمر دور خودمان بچرخیم و وقتی دقیقهی آخر عمرمان شد متوجه شویم که علاوه بر آنکه جلو نرفتهایم عقب هم نرفتهایم؛ یعنی حتی لیاقت پسرفت را هم نداشتهایم و فقط دور خودمان چرخیدهایم ـ این زندگی را که دارند برای ما فراهم میکنند و خیلی تلاش میکنند فراهم بشود، که ما بیاییم و مثلاً ازدواج بکنیم، بعد یک خانهی چهلمتری اجاره کنیم. بعد که وضعمان بهتر شد، یک خانهی مثلاً هشتادمتری را اجاره کنیم. بعد از آن هم یک خانه بخریم. بعد مثلاً یک ماشین پیکان هم بخریم. بعد پیکان بشود پراید و بعد هم نمیدانم بشود چه و چه. بعد همین جوری بالا برود و مثلاً وقتی میگویند چه خبر؟ جواب دهیم که شکر خدا ماشین را عوض کردهام و تبدیل به احسنش کردم. یک خانه هم داریم. و شغل مدیریتمان را هم داریم، با همان قواعد مدیریتی رایج و قوی، یعنی با زیرآبزنی و پاچهخواری، همینجوری بالا و بالاتر میرود. من الان مدیر فلان قسمت شدهام. بعد هم اگر خدا بخواهد قرار است از آنجایی که قولش را به من دادند مدیرکل هم بشوم. در آستانهی پنجاهسالگی، یکدفعه، اجل آقای فلانی را که از خادمین اسلام و مسلمین بود از جامعهی اسلامی میگیرد! تسلیت و بهشت زهرا و حلوا. تمام شد! این است همان چرخهای که برای ما فراهم کردند.
همه میمیریم
اگر این خوب است که هیچ. ولی اگر از این چرخه حالمان به هم میخورد، آن وقت دین میگوید خیلی خوب! من هم یک راه دیگر به تو نشان میدهم که بفهمی، کِه هستی. که تعریف خودت را مشخص کنی. و بفهمی دنیا چیست. و کجای این دنیا واقع شدی. و نسبتت با این دنیا چیست. و تو در این دنیا چهکاره هستی. آیا این دنیا لهو و لعب و به تعبیر قرآن بازیچه است یا هدف؟ اگر لهو و لعب و بازیچه است، که اصلاً نباید به خاطر به دست آوردنش همدیگر را مثل گرگ پاره کنیم. نباید اینقدر برای به دست آوردنش ستاد تشکیل بدهیم. نباید اینقدر برای به دست آوردنش زیرآب هم را بزنیم. اگر دنیا این قدر لهو و لعب و بازیچه است که هیچ! اگر حرف قرآن را در مورد نسبتمان با دنیا باور کردیم، در جستجوهایمان برای اینکه ببینیم که هستیم، و نفرت از دنیا را نشان دهیم، دین میگوید اگر میخواهی بیا! من میگویم که دنیا علفزاری است که بعد از باران سبز میشود، و به سرعت هم زرد میشود. واقعیتش همین است. و اینکه ما در این دنیا مسافریم نه صاحبخانه. آمدهایم که برویم. دنیا دار قرار است یا مسافرخانه یا یک پارکینگ کوچک؟ کدام یک از اینهاست؟ اینکه ما اینجا مسافر دایمایم یا یک پارهخط؟ اگر اینها را بفهمیم و به آن باور پیدا کنیم، دیگر زندگیمان اینطور نمیشود. دیگر نمیگوییم که آقا! روی مواضع تندروانهی خودتان پافشاری نکنید. آمریکا حمله میکند. میگوییم خوب، اگر آمریکا حمله کند چه میشود؟ میگوید اگر آمریکا حمله کند، همهمان میمیریم! یا اینکه مثلاً میگوید، حالا یک مقدار از تندرویهایتان دست بردارید. میگوییم خوب، حالا ما تندروی کنیم چه میشود؟ میگوید میبرند شورای امنیت آقا! وااسلاما! ای وای که امالقری اسلام دارد از بین میرود! پروندهی ما رفت شورای امنیت. ما را مثل لیبی تحریم میکنند. پروازهای خارجی همهاش لغو میشود. میدانی لغو پروازهای خارجی یعنی چه؟ خوب حالا یعنی چه؟ یعنی اقتصاد میخوابد. حالا مثلاً بعدش؟ بعدش میمیریم. خیلی خوب! آخرش هم که مردن است و این هم که دیگر ترسی ندارد!
کوفهی سال هشتاد و چهار
از این حرفها در کوفهی سال شصت و یک هجری زیاد شنیده میشد. دور همدیگر و در این خانه و آن خانه مینشستند و اواخر ماه ذیحجه هم بود. اینها هم احتمالاً ولیمهخوران حاجی میرفتند. بین خودشان میگفتند حالا این حسین چی میگه؟ آن یکی میگفت ولش کن! این کارها آدم را بیچاره میکند. اگر دنبالش برویم پوستمان را میکنند. ما که نشستهایم پیش زن و بچهیمان، صدقه هم که میدهیم، هیئت هم که میرویم. پس دیگر مشکلی نیست. از این حرفها زیاد زده میشد.
خیالی نیست
الان هم اگر کسی بخواهد از این حرفها بزند، خیالی نیست! دنیا عرصهی امتحان است و انتخاب و اختیار. خدا به هیچ وجه اخمهایش در هم نمیرود. اگر همهی مردم دنیا هم این حرفها را بزنند، باز هم هیچ اتفاقی نمیافتد. بالاخره یک روزی امتی خواهند آمد. ما نبودیم؟ خیالی نیست. ده میلیارد سال هم که طول بکشد، امتی بیدار خواهند شد که برای ظهور زمینهسازی کنند. اگر ما لیاقتش را نداشتیم، هیچ مهم نیست. مگر کسی سند داده که ما ایرانیها باید برای ظهور زمینهسازی بکنیم. اگر دلمان خواست و عشقمان کشید، هزینهاش را میدهیم و سختیاش را میکشیم و میشویم زمینهساز ظهور. و اگر زمینهسازی ظهور را نکردیم، یک ملت دیگر میکند. شاید افغانیها، شاید پاکستانیها و یا لبنانیها و یا شاید فلسطینیها. نمیدانم! هر کس مردش بود. کسی به ما سند نداده که مثلاً امام زمان محتاج ماست. ما باید جایگاهمان در این دنیا مشخص کنیم و باید بدانیم که هستیم. باید دنیایمان را خوب بشناسیم، و اگر حال و حوصلهی این کار را نداریم، بهتر است برویم در خط زندگی که حداقل به زندگیمان برسیم. بالاخره در این دنیا که ما پنجاه یا شصت سال بیشتر عمر نمیکنیم. بعید میدانم در این دوره کسی عمرش به هشتاد سال برسد. البته بنده بخیل نیستم، ولی با این وضعیت بعید میدانم. آنقدر آمار سکتهی مغزی و قلبی بالارفته، که حالا با تخفیف هشتاد سال در این دنیا به خوبی و خوشی و با لذت زندگی میکنید. اما اگر حوصلهی پیدا کردن آن تعاریف و جواب دادن به آن سوالات را دارید، آنگاه تکلیف ما مشخص است.
کوفه آنطرفی است
حضرت امام فرمودند که تکلیف ما را سیدالشهدا مشخص کرده است. یعنی اینکه حادثهی عاشورا همیشه سرخط است، برای همهی آدمهایی که میخواهند بدانند چهکار باید بکنند. میگوید میخواهی زندگی بکنی؟ بفرما! کوفه آن طرف است. میخواهی حیات اخروی داشته باشی؟ کربلا این طرف است. اهل سختی کشیدن نیستی باباجان؟ هیچ مهم نیست، کوفه آن طرف است.
اینکه حضرت روحالله فرمودند تکلیف ما را سیدالشهدا معلوم کرده است، یعنی همان داستان که شاید شنیده باشید یا در تاریخ دیده باشید. یک آقایی قبل از اینکه امام به کربلا برسد، به محضر ایشان رسید و کمی اهل تحقیق و از این حرفها بود. گفت آقا! من قول میدهم تا وقتی یک نفر هست شما را یاری کند، من هم دومیاش خواهم بود. اما اگر تنها شدید، دیگر تعهد ندارم. امام فرمودند هر جور دوست داری بیا. ما کسی را منع نمیکنیم. اگر دوست داری با ما بیا. آن فرد هم آمد و آمد و آمد تا ظهر عاشورا. که امام تنها شد. او تا دقیقهی هشتاد و نهم زحمت کشید و عرق ریخت، و فقط یک دقیقه دیگر مانده بود، که آمد پیش امام و گفت آقا! تعهدم را به یاد دارید؟ فرمودند بله. گفت من دیگر تعهدی ندارم. حالا دیگر هیچ کسی برای شما باقی نمانده است و شما الان تنهایید. امام پرسیدند حالا میخواهی چه کار کنی؟ گفت میخواهم بروم. امام فرمودند خوب، برو. از همان اول هم میتوانستی بروی. مگر کسی تو را به زور نگه داشت؟
بدون او نمیشود
مراقب باشیم که حکایت جمهوری اسلامی و این کشور، شبیه آن کسی نشود که تا دقیقه هشتاد و نهم آمده، آخر احساس میکند که خطر مرگ جدی شده، میرود. ما هم بگوییم باید برویم به توسعهی خودمان برسیم. میخواهی بروی؟ برو. خیالی نیست. دنیا جای انتخاب است. تازه نمونهی تاریخیاش را هم داریم. این جور نیست که فکر کنید حالا چون ما تا دقیقهی هشتاد و نهم آمدیم، آن یک دقیقهاش را هم خواهیم رفت. نه! شاید هم نیاییم. این چیز عجیبی نیست.
آن قدم اول را برداشتهایم. بعدش باید بدانیم چه بکنیم؟ آن تعاریف به ما یاد میدهند و میگویند که این انقلاب قرار بود زمینهساز ظهور باشد. آن تعریفها به ما یاد میدهند که اگر یک امام معصوم بر دنیا حاکم نباشد، هیچ وقت دنیا توسعه پیدا نخواهد کرد. هیچ وقت بشریت رنگ رفاه، رنگ خوشبختی، رنگ آسایش مادی را هم نخواهد دید. بله! البته میشود توسعه پیدا کرد. بشر با عقل خودش میتواند. من میآیم کل کشورهای جنوب را استثمار میکنم، تا چند کشور شمال به رفاه برسند. تازه با چه مکانیسمی! با این سیستم که در خود آن کشورها هم تبعیض حاکم باشد. ولی آن تعریفهایی که من میگویم، به ما یاد میدهند که اگر آبادی، رفاه، توسعه و خوشبختی را برای بشریت، برای همه آدمها، چه شمالی و چه جنوبی میخواهید، باید امام معصوم مدیریت کند.
تازه اول راه است
مردم ما در انقلاب این را باور کردند و به خاطر آن آمدند. به همین دلیل است که حضرت امام، فردای پس از پیروزی انقلاب، در برابر کسانی که میگفتند دیگر تمام شد، مسایل حل شد، میفرمودند نه! ما تازه میخواهیم قدم اول را برداریم. این قدم اول است. فکر نکنید شاه کسی بود. من از سال چهل و دو گفتم دشمنان اصلی ما آمریکا و اسراییلاند. استکبار شاه، قدم اول بود. کار تمام نشده، تازه دارد شروع میشود. امام میگوید ما باید کمربندهایمان را در مسیر طولانی کفر و شرک محکم ببندیم و هنوز تا نابودی استکبار جهانی خیلی راه مانده است. و قرار است که ما زمینهساز ظهور باشیم. آن امام معصوم که یک روزی مدیریت آبادانی جهان را به عهده خواهد گرفت، بدون زمینهسازی نمیتواند بیاید. سنت خدا این است. قانون خدا این است که مردم باید زمینهسازی ظهورش را بکنند. دنیا باید منتظر بشود. از تمام ایسمهایی که هست به ستوه آید. و از آن طرف با آن نگرش الهی که قدرت رهاییبخش دارد آشنا شود. آن وقت، امام بیاید تا به سرنوشت یازده پدر بزرگوارش دچار نشود. یازده پدر بزرگواری که وقتی در کوچه و خیابان راه میرفتند، حداکثرش آدمهای خوب به آنها سلام میکردند و تازه، خیلی وقتها به آنها سلام هم نمیکردند. چه برسد به حرف گوش کردن!
خواهیم آمد
این انقلاب شد تا ما این افتخار را داشته باشیم که پیشقراول آن امام باشیم. به خاطر همین است که در زمان جنگ، شعار بچههایمان اصلاً این نبود که میرویم بغداد را بگیریم. بلکه آن زمان وقتی از شهر اهواز به طرف جبههی جنوب میرفتیم، روی دیوار نوشته بود: خرمشهر آمدیم؛ کربلا میآییم؛ قدس خواهیم آمد. یعنی اینکه ما میخواهیم اسراییل را نابود کنیم. نابودی اسراییل یعنی نابودی کفر و شرک و نابودی استکبار جهانی. چون اسراییل پرچم و نماد همه بدیهای فعلی دنیاست. نابودی اسرائیل هم امکان ندارد، مگر اینکه تمام این بدیها در دنیا نابود شود. باید تفکر استکباری، تفکر اومانیستی و انسانمداری نابود شود. در غیر اینصورت، قول آن بندهی خدا میشود شور عنقا داشتم، بال مگس دزدیدهام. چی میخواستیم، چی شد!
با یک سماور
ما که نمیخواستیم مثلاً توسعهی صنعتی پیدا کنیم. که البته حالا هم خیلی توسعه پیدا نکردیم. فلان ماشین را مونتاژ میکنیم. یعنی کرهایها در جعبه میپیچند. نمیدانم! شاید هم مالزیاییها. و خوشبختانه چینیها هم اضافه شدند. کمپانیها ورشکستهی دنیا را خریداریم، همه جورش را. میآوریم اینجا! اینها را به هم پیچ میکنیم و میفروشیم. این یعنی توسعهی صنعتی!
با یک سماور متمدن شدیم
و یاد گرفتیم بگوییم
مرسی، عالیجناب![۱]
ای کاش حداقل توسعه پیدا کرده بودیم، تا دنیایمان مثل آخرتمان تباه نشده بود.
آنها آتش است
با این وضعیت، اگر احساس میکنید این حرفها خیلی تند است، فقط زحمت بکشید، جلد بیست و یکم صحیفهی نور را بخوانید. آن وقت میبینید که این حرفها، یکدهم و یا یکصدم آنچه روح خداییِ این امت گفت، نیست. خیلی رقیقش کردم. خیلی آن را پایین آوردم. آن حرفها را که عیناً نمیشود گفت. آن حرفها آتش محض است. آن حرفها بود که دنیا را به آتش کشید. به جان هر کس افتاد، دیگر نتوانست سرجای خودش بماند. هر کس آن حرفها را شنید، مثل آن سمبل مردانگی شد. مثل آن سمبل شیعه، مثل آن مادری که میگوید خدا میداند چقدر بچههایم را دوست دارم، اما شهادت را بیشتر. آن آتش، آن حرفهای امام اگر عیناً گفته شود، شهید فهیمده را تربیت میکند. آن دختر پانزدهسالهی فلسطینی را تربیت میکند، که وقتی آدم وصیتنامهاش را نگاه میکند، میگوید بهتر است یا من ادعای مسلمانی نداشته باشم، یا از خجالت آب شوم. اگر مردانگی این است، اگر شیعه بودن این است، اگر خون علوی و غیرت حیدری در اینهاست، پس ما چه نسبتی با شیعه داریم؟
میارزید آقا!
اینها را نمیگویم که ناامید شویم. اینها را میگویم که تکانی به ما وارد شود تا ببینیم کجاییم. اگر عشقمان میکشد، اگر حالش را داریم، اگر عرضهاش را داریم، برویم تا از این قافله عقب نمانیم. نه تنها از قافله عقب نمانیم، بلکه پرچمدارش شویم. این امکان هست. ما زمینهاش را از همهجای دنیا بیشتر داریم. ما برای بازگشتن به افکار نورانی روح خدا، از همهی دنیا زمینهی بیشتری داریم. امام همزبان ما بوده است. خیلی از خانوادههایمان، خیلی از برادرانمان، عموهایمان، داییهایمان در بهشت زهرا هستند. خیلیهایشان جانبازند. خیلی از رزمندهها هنوز بین ما هستند. آن دانشجویی که با ذوق و شعف، کتاب ولایت فقیه امام را از زبان آلمانی گیر آورده بود و آن را به زبان صرب و کرواتی، برای جمهوری کوزوو ترجمه کرده بود. چند سال هم به زندان افتاده بود. میگفت میارزید! برای اینکه کتاب به دست مشتریانش رسیده بود. ما که حداقل میتوانیم برویم فارسیاش را برداریم و بخوانیم. ببینیم اصلاً این حکومت برای چه بساطش پهن شد. مگر قرار نبود به تعبیر حضرت امام، جمهوری اسلامی پشتیبان همهی مظلومان جهان باشد؟ پس چه شده که خیلی وقتها ما جا میزنیم؟ خیل وقتها یادمان میرود و از خیلی از محرومان جهان عقب میافتیم. قرار این نبود!
این ورق برمیگردد
وضعیت فعلی به شدت ناراحتکننده است، ولی اصلاً ناامیدکننده نیست. اگر بخواهیم، این ورق میتواند برگردد. این ورق حتماً برگشتپذیر است. پس چرا ما ورق را برنگردانیم؟ چرا افکار نورانی حضرت امام این ورق را بر نگرداند؟ چرا ما افتخار زمینهسازی ظهور را مال خودمان نکنیم؟ مایی که دعا میخوانیم تجعلنا فیها من الدعاة الی طاعتک و القادة الی سبیلک، چرا افتخار رهبری به سوی خداوند مال ما نباشد؟ ما که دعایش را میکنیم. این دعا یعنی خواستن. این خواستن را نمایش بدهیم. و قدم اولش این است که ما به سراغ متون دینیمان برویم. اینها را در کتابهای معارف ننوشتهاند. حرکت جوهری ملاصدرا روی سر ما جا دارد، ولی قرار نیست حرکت جوهری به اینجا ختم شود. ما فعلاً در قدم اول، قرار است به صحیفهی نور برگردیم تا ببینیم اصلاً امام چه میگوید؟ از نظر امام ما که هستیم؟ چه کار باید بکنیم؟ دنیا چیست؟ آخرت چیست؟
نزدیکترین و شفافترین و فارسیترین روایت از پرسشهای بنیادین را پیش صحیفهی نور ببریم تا جوابش را بگیریم. بعد وقتی فهمیدیم که که هستیم و چه هستیم و کجا هستیم، آنگاه خواهیم فهمید که چه باید بکنیم.
نمیدانیم
اینکه الان بچهحزباللهیها یا متدینین، کاسه چه کنم دست گرفتهاند که ما به کی رای دهیم؟ چه کار کنیم؟ اصلاً این در شان حزباللهیجماعت نیست. حزباللهی باید به دنیا بگوید چه بکن. نه اینکه خودش در کوچکترین موضوعات که انتخابات ریاست جمهوری است، و خیلی پیچیده نیست، میگوید من چه کار کنم؟ این درماندگی ناشی از این است که نه میدانیم که هستیم و نه میدانیم دنیایمان چیست و نه میدانیم کجاییم؟ جواب هیچکدام از این پرسشهای بنیادین را نمیدانیم، و این درماندگی نشانهی آن ندانستن است.
امام پیشگو نبود
برگردیم از جلد آخر شروع کنیم به خواندن. اگر آن جلد را ضرر کردیم، دیگر نخوانیم. فحشش را هم به بنده بدهید. اگر خوب بود، جلد قبلش را هم بخوانیم. میترسم بگویم از جلد اول، بگویند حوصله داری. نه آقا! از جلد بیست و یکم شروع کن. این ویرایش جدیدش، صحیفهی امام را از جلد آخر، شروع کن و بیا عقب. اگر بد بود، جلد بیستش را نخوان. اگر بد بود، جلد نوزدهاش را نخوان. آن وقت است که خود بایدت گفت که چون باید رفت. اگر صحیفه به نظرت خوب آمد، آن وقت امام میگوید چه کار باید بکنیم، و تکلیفمان در هر مقطع چیست. من چند نمونه را ذکر میکنم، ولی نمیگویم که امام پیشگویی و غیبگویی کرده است. نه! امام خودش را خیلی برای خدا خالص کرده بود. و به تعبیر احادیث ما، سرچشمههای حکمت از قلبش بر زبانش جاری شده بود. شقالقمر و غیبگویی و کفبینی و رمالی نکرده بود. خودش را برای خدا خالص کرده بود. چون این کار را کرده بود، حرفهایش حکیمانه بود.
امام گفته بود
امام پیشبینی کرده بود که بعضیها خواهند گفت حکم اعدام سلمان رشدی خلاف مصالح است، خلاف دیپلماسی است. امام پدیدآمدن تفکر و جریان عقبافتادهی کارگزاران سازندگی را پیشبینی کرده بود. بنده فکرشان را میگویم، قدرت و سیاستشان مال خودشان! امام پیشبینی کرده بود که دانشجویان این مملکت به خاطر کمکاری روحانیت به آغوش ملیـمذهبیها خواهند افتاد. البته امام راهحلش را نیز گفته بود که چه بکنیم تا اینجور نشود. امام پیشبینی کرده بود که پیشکسوتان جهاد و شهادت در پیچ و خم زندگی روزمره به فراموشی سپرده خواهند شد. امام چارهاش را هم گفته بود که ای مسئولین نظام! اگر از ایثارگران، از این خانوادههای شهدا و جانبازان و از این شیمیاییها و اعصاب و روانها غافل شوید، به آتش غضب الهی خواهید سوخت. ما که عمل به این دستورها را ندیدیم، ولی نتیجههای این عملنکردنها را دیدیم. هنوز امروز و فردای ما را میشود پیشبینی کرد. میتوان پیشبینیهای صریحش را در صحیفهی نور دید. اگر بخواهیم میبینیم.
هیچکس نترسید
من حرفم را اینجوری تمام میکنم، که یک روزی چهارصد نفر همسن و سال شما، لانهی جاسوسی آمریکا را گرفتند، و هیچکس در این مملکت، نه رهبر مملکت و نه آن بچهها نترسیدند. گفتند آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند. در پرچم آمریکا و در جلوی تمام دوربینهای دنیا، برای اولین بار آشغال ریختند. گفتند ما از این به عنوان سطل آشغال استفاده میکنیم. روی زمین کشیدند و در سطل زباله انداختند. و این تصویر در دنیا منتشر شد. آتشزدن پرچم آمریکا را به دنیا یاد دادند. گفتند آمریکا نمیتواند هیچ غلطی بکند و آمریکا هم هیچ غلطی نتوانست بکند. آخر مجبور شد مذاکره کند تا گروگانهایش را پس بگیرد. ما هم میگفتیم حالا باید تصمیم بگیریم. باید توی نوبت مجلس شورای اسلامی بنشیند، تا تصمیم بگیریم و ببینیم چه باید بکنیم. چهارصد و چهل و چهار روز، آمریکاییها زل زده بودند که تصمیم نگرفتید؟ در آن مقطع آمریکاییها بمب اتم هم داشتند، هواپیمای F111 هم داشتند، ناو هواپیمابر هم داشتند. ولی ما چیزی داشتیم که از همه اینها قویتر بود. ما میدانستیم کِه هستیم. میدانستیم بندهی خداییم. به همین خاطر خدا هم وای ما را داشت. ما این را داشتیم و آمریکاییها هیچ غلطی نتوانستند بکنند. فکر میکنید اگر آمریکا میتوانست اقدامیبکند، ترسی داشت که تهران را بمباران کند. ترسی داشت که یک دفعه نیرو بریزد این طرف و آن طرف ایران را بگیرد، و جاسوسانش را نیز آزاد کند. دید زورش نمیرسد، وگرنه از حقوق بشر که نمیترسید. این است که وقتی ماجرای سلمان رشدی پیش آمد، امام، حکم خدا را اعلام کردند و گفتند باید آن نامرد اعدام شود. خیلیها گفتند آقا! این خلاف حقوق بینالملل است. راست هم میگفتند که خلاف حقوق بینالملل دنیاست. چون حقوق بینالمللی که در دنیاست، و در قواعد دیپلماسی هم مرسوم و محترم است و روابط بینالمللی که جاری هست، همهاش ظالمانه است. همهاش طاغوتی است. همهاش شرکآمیز و کفرآلود است. هیچ جایی برای خدا ندارد. هیچ سهمی برای دین ندارد. امام گفت هیچ غلطی نمیتوانند بکنند. فکر میکنید در آن مقطع که شهروند انگلیس را محکوم به اعدام کردیم، و گفتیم برای هلاکتش جایزه هم میدهیم، انگلیس گفت که من شما را به شورای امنیت میبرم؟ اصلاً جرات نکردند این حرفها را بزنند. جرات نکردند.
نتوانستم
وقتی امام گورباچف را به اسلام دعوت کردند، گورباچف نیز جوابش را فرستاد. ادوارد شواردنادزه ـ آنطور که در خاطراتش هست ـ میگوید: آمدم توی اتاق. دیدم که خود آیتالله خمینی نشسته. ما در حالی که ایستاده بودیم، اشاره کردند برای ما صندلی بیاورند. صندلی نبود. من در این بیست و هشت سالی که در حزب کمونیست خدمت کرده بودم، دفعهی اول بود که جایی میرفتم که کفشم را در میآوردم. دیدم نمیتوانم این کار را نکنم. با این که خلاف دیپلماسی و توهین به کشور بزرگ شوروی بود، ولی دیدم باید این کار را بکنم. وقتی جواب گورباچف برای امام خوانده شد، امام گفتند نفهمیدید. من میخواستم دریچهای از غیب را به روی شما باز کنم، نفهمیدید. امام همین یک جمله را در جواب گورباچف گفتند. بلند شدند و رفتند.
برق هم نمیخواهیم
چه بود که آن موقع ما قواعد ظالمانهی دنیا را به هم میزدیم و نمیترسیدیم؟ الان چه بر سرمان آمده که قواعد ظالمانهی دنیا را پذیرفتیم؟ ان.پی.تی و الحاقیاش را که ظالمانهتر است هم پذیرفتیم. به دنیا میگوییم آقا! به قرآن، به خدا، همهی اینها را پذیرفتیم. بازرسهایتان بیایند تا فیهاخالدون مملکت ما را بگردند. به خدا ما فقط میخواهیم صلحآمیز داشته باشیم. دنیا هم میگوید که بیخود میکنید. شما را به شورای امنیت میبرم. باز هم بعضی از مسئولین ما میگویند آقا! شما را به خدا، شورای امنیت نبر. هرچه بگویی، میگوییم به روی چشم. اگر رهبری در این قضیه ایستادگی نمیکرد، میفهمیدید که چه طور وا میدادیم. اصلاً قید هستهای و غیرهستهای را میزدیم. اعلام میکردیم اصلاً نیروگاه برق هم نمیخواهیم.
از شما بهتر هم هست
یک زمانی ما نظم ظالمانهی دنیا را به هم میزدیم. برای دنیا تعیین تکلیف میکردیم. ما بودیم که از شهان باج میگرفتیم. حالا ما نظم ظالمانهشان را قبول کردیم، و میگوییم شما را به خدا طبق نظم ظالمانهتان به ما حق نفسکشیدن بدهید. آنها هم میگویند شما را به شورای امنیت میبریم. میگوییم شما را به خدا نبرید. چه بر سر ما آمده؟! مگر غیر از این است که ما از آن حرفها و اندیشهها دست برداشتیم، که اینقدر خوار و ذلیل شدیم؟ دیگر ذلت بیشتر از این نمیشود. این ذلت میچسبد؟ خیالی نیست! ذلت به مردم کوفه هم چسبید. دکان خدا که تعطیل نمیشود. خدا به اعراب گفت اگر نیایید از شما بهتر سراغ دارم. الان خطاب خدا به ما هم هست. میفرماید شما تکلیفتان را روشن کنید. اگر هستید اینجوری نمیشود. اگر نیستید، امت بهتر از شما سراغ دارم. کار امام برای زمینهسازی که لنگ ما نیست. ما محتاج اوییم، نه او! او صبرش زیاد است. صبرش حیدری است. نشسته هروقت زمینهسازی شد میآید. این بشریت است که دارد ضرر میکند. این بشریت است که دارد در این گرداب عفِن ظلم و تباهی له میشود و از بین میرود. دادش را هم هیچکس نمیفهمد. این ماییم که داریم تباه میشویم. اگر میخواهیم تباه نشویم و ذلت بیشتر از این سراغمان نیاید، باید برگردیم ببینیم آن روزگاری که عزیز بودیم، چه جوری بودیم؟ فرمول عزت در صحیفه نور هست. جلد بیست و یک را بخوانید.
یک روز زودتر
این حرفهایی که زدم به خودم زدم. مخاطبم شما نبودید. نمیخواهم نامزد ریاستجمهوری یا نمایندگی مجلس شوم که بخواهم رای شما را بگیرم، یا زیر بغلتان هندوانه بگذارم. همین آمدنتان به اینجا نشان میدهد که با خیلیهای دیگر متفاوت بودید که دم امتحانات اینجا آمدید. به هر حال سوالاتی داشتید که دو سه روزی وقتتان را گرفتید، و به اینجا آمدید. میتوانستید بروید در دانشکده بنشینید و خر بزنید، تا نمرههایتان خوب شود. همه هم از شما تعریف کنند. ولی این حرفها گفتنش لازم است. به این خاطر که مبادا دیر بشود. مبادا یکدفعه چرتمان بپرد. یادمان باشد چرت بعضی از مردم کوفه هم زمانی پرید که عاشورا تمام شده بود. تازه گفتند عجب اشتباهی! عجب غلطی! توابین آمدند و کشته شدند، هیچ اتفاقی هم نیافتاد. بدبخت! تو که میخواستی کشته بشوی، یک روز زودتر، یک هفته زودتر. این جوری کشتهشدن چه فایدهای داشت؟ اصلاً معلوم نیست که شهید شدی یا نه! قیامشان چه فایدهای داشت؟ همینجوری و از عذاب وجدان رفتند خودکشی کردند. و خدا نکندکه ما جزو توابین باشیم. تا به خاطر ناراحتی و عذاب وجدان، خودمان را بکشیم. الان اگر حواسمان جمع باشد، هزینهاش خیلی کمتر از این است که نهضت توابین آن را پرداختند.
خداوند، در این روز و در این وقت که مومنین دلشان با یاد نیامدن آقا غمگین میشود، ـ میگویند غروب روز جمعه برای مومنین غمآلود است، به خاطر این که میگویند امروز هم تمام شد و باز هم باید منتظر بمانیم. ـ در این موقعیت، به برکت همه شهدایی که در سراسر جهان به خاک افتادند تا ما سربلندی و عزت را یاد بگیریم، از خدا بخواهیم که ما را هدایت کند به زندگی انسانی. تا نه این دنیا و نه آن دنیا شرمندهی امام، شهدا و اهلبیت و خوبان عالم نشویم.
برای سلامتی وجود مقدس حضرت صاحبالزمان، و شادی روح حضرت امام و همهی شهدا، خصوصاً شهدای شهادتطلب فلسطینی که غیرت اسلام و سمبل عزت اسلام شدند، و برای سلامتی و موفقیت مقام معظم رهبری و همهی تلاشگران عرصهی سربلندی اسلام در سراسر جهان، خصوصاً جبهههای لبنان و فلسطین و عراق و افغانستان، صلواتی مرحمت بفرمایید.
اللهم صل علی محمد و آلمحمد و عجل فرجهم
[۱] علیرضا قزوه